جهانا من زتو ببريد خواهم فريب تو دگر نشنيد خواهم
چو مدت با دگر كس آزمودم زدل زنگار مهر تو زدودم
تو را با جان ما گويي چه جنگي است تو را از بخت ما گويي چه ننگي است
نه ما گفتيم ما را ميهمان كن پس آنگه دل چنان بر ما گران كن
كني ما را همي دو روز مهمان پس آنگه جان ما خواهي بتاوان
چو خواهي بي گناه از ما چه خواهي كه ريزي خون ما بر بي گناهي
تو را گر هست گوهر روشنايي چرا در كار تاريكي نمايي
چرا چون آسياي گرد گردي بياكنده به باد و آب سردي
تو را گر جاودان بينم هميني همين چرخي همين آب و زميني
همين كوهي همين دريا و بيشه همين زشتي كار تو هميشه
همه مخلوق خوي تو بدانند تو را جز سفله و ناكس بخوانند
خداوندا تو را دارم نهانه بهر حاجت تو را خوانم روانه
كجايي دهر نمي پوسم كجايي چه ها كردم چو ديدم بي وفايي
نمي ارزد سرير زندگي را ببازم دين و دنيايم زهي تو
چو بهتر دور شو از زندگانم خودم دانم چه پند از مردگانم
جاسم ثعلبي 02/05/1370
:: برچسبها:
ناله ي شاعر از دنيا ,
:: بازدید از این مطلب : 1602
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0